جدول جو
جدول جو

معنی رنگ ساز - جستجوی لغت در جدول جو

رنگ ساز
(دَ وَ)
نقاش. مصور. (آنندراج). رنگ سازنده، محیل. حیله گر. نیرنگ ساز. فریبکار. رجوع به رنگ ساختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگ خاز
تصویر سنگ خاز
سنگ پا، نوعی سنگ سوراخ سوراخ بسیار سخت است که در حمام چرک پا را با آن پاک می کنند، سنگ سودا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ ریز
تصویر رنگ ریز
رنگرز، صباغ، کنایه از حیله گر، نیرنگ باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزم ساز
تصویر رزم ساز
جنگجو، رزم سازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ ناک
تصویر رنگ ناک
دارای رنگ، رنگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ کار
تصویر رنگ کار
کسی که اتومبیل، صنایع چوبی و امثال آن را رنگ می کند
کنایه از حیله گر، مکار، نیرنگ ساز، فریب دهنده، برای مثال نگه کرد گرسیوز رنگ کار / ز گفت سیاوخش با شهریار (فردوسی۲ - ۶۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنگ سار
تصویر خنگ سار
ویژگی کسی که تمام موهای سرش سفید باشد، سرسفید، سفیدمو، برای مثال چند بگشت این زمانه بر سر من / گرد جهان کرد خنگ سار مرا (ناصرخسرو - ۱۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ ساو
تصویر سنگ ساو
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سامیز، مسنّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهنگ ساز
تصویر آهنگ ساز
سازندۀ آهنگ، موسیقی دانی که آهنگ های موسیقی بسازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگ سال
تصویر تنگ سال
خشکسالی، سال کمیابی و گرانی خواربار، قحط سالی، تنگ سالی، بدسالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ سا
تصویر سنگ سا
چیزی که با آن سنگ را می ساییدند، سنگ تراش
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
هر جوهری که بدان رنگ کنند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ گِ رِ تَ / تِ)
سازندۀ راه، بناکننده راه، که بکار کشیدن راه پردازد، که عمل او ساختن جاده و راه است، و رجوع به راهسازی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنکه دیوارها و در و پنجره ها را رنگ کند. نقاش، مزور. نیرنگ ساز. محیل و چاره ساز:
نگه کردگرسیوز رنگ کار
ز گفت سیاوخش با شهریار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پزشک و طبیب، (ناظم الاطباء)، جراح، (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 18)، حجام و جراح، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ شُ دَ / دِ)
رزم افکن. رزم یوز. رزم دیده. رزم خواه. کنایه از جنگی و مبارز. (آنندراج). جنگی. جنگ جو. (لغت ولف) سازکننده جنگ. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). آماده کننده مقدمات حرب:
ایا خورشید سالاران گیتی
سوار رزم ساز و گرد نستوه.
رودکی.
عمود گران برکشیدند باز
دو شیر سرافراز و دو رزم ساز.
فردوسی.
دو شاه و دو لشکر چنان رزم ساز
به لشکرگه خویش رفتند باز.
فردوسی.
پیاده شوم پیش او رزم ساز
تو شاهی جهاندار و گردن فراز.
فردوسی.
سواران و گرسیوز رزم ساز
برفتند با نیزه های دراز.
فردوسی.
همه برج آن قلعه بالا و زیر
پر از گونه گون رزم ساز دلیر.
اسدی.
فکندند از ایشان بسی رزم ساز
چو خورشید شد زرد گشتند باز.
اسدی.
سپهدار جنگاور رزم ساز
فرستادش از پیش مهراج باز.
اسدی.
دگر رزم سازی برون شد چو شیر
بگردید زر داده گردش دلیر.
اسدی.
ز پیشین گهان تا نمازی دگر
به میدان نشد رزم سازی دگر.
نظامی.
دگر هیچکس را نیامد نیاز
که با آن زبانی شود رزم ساز.
نظامی.
نشد پیش او هیچکس رزم ساز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
چنگ زن. چنگ نواز. چنگ سرای:
پیشت بپای صد صنم چنگساز باد
دشمنت سال و ماه بگرم و گداز باد.
منوچهری.
پس از سر یکی بزم کردند باز
ببازی گری می ده و چنگساز.
اسدی.
کنیزی بدم چنگساز از چگل
فزاینده مهر و رباینده دل.
اسدی (گرشاسبنامه ص 299)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
سنگ ساینده:
گهی جانور بد رونده ز جای
بسینه زمین در بتن سنگسای.
اسدی.
زهر بقعه شدندی سنگ سایان
بماندندی در او انگشت خایان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
فرهنگدان. فرهنگی. دانشمند و خردمند:
هم از چند چیزش بپرسید باز
چنین گفت کای پیر فرهنگ ساز.
اسدی.
رجوع به فرهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ پَ)
آنکه فشنگ درست کند. فشنگ سازنده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ خوَرْ / خُر دَ / دِ)
مصلحت بین، مستشار، مصلحت اندیش، باتدبیر:
ندید او همی مردم رای ساز
رسیدش به تدبیرسازان نیاز،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ وَ)
تفنگ سازنده و صانع تفنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
حیله گری. نیرنگ سازی. فریبکاری. مکاری. رجوع به رنگ ساختن و رنگ ساز شود:
نباید که ایمن شوی زو به جنگ
که در رنگ سازی بود بیدرنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ اَ تَ / تِ)
بازندۀ رنگ. در لهجۀ مردم خراسان به پارچه و یا جامه ای گویند که رنگش برود. رنگ رو. رجوع به رنگ رو شود
لغت نامه دهخدا
(رَ صَ)
افسونگر. (آنندراج). ساحر، حیله گر. مکار. محتال. محیل:
چنین گفت ابلیس نیرنگ ساز
که جاوید زی شاد و گردن فراز.
فردوسی.
هم از جنگ و پیکار با خوشنواز
ز رای چنان مرد نیرنگ ساز.
فردوسی.
جهان دام داری است نیرنگ ساز
هوای دلش چینه و دام آز.
اسدی.
کسی کو به دنبال نیرنگ ساز
شتابید از راه خود ماند باز.
؟
، شعبده باز. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شعبده گر:
مشعبد شد این خاک نیرنگ ساز
که هم مهره دزد است و هم مهره باز.
نظامی.
بفرمود قیصر به نیرنگ ساز
که پیش آرد اندیشه های دراز.
نظامی.
، چاره گر. مدبر:
به جای آر صد مرد نیرنگ ساز
بکن چاه وبر باد مگشای راز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فشنگ ساز
تصویر فشنگ ساز
آنکه فشنگ درست کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سند ساز
تصویر سند ساز
جعل کننده سند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنا ساز
تصویر حنا ساز
زین تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رای ساز
تصویر رای ساز
مستشار، مصلحت اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نو ساز
تصویر نو ساز
آنکه چیزی را تجدید و تعمیر کند، نو ساخته تازه ساز جدید البنا: (خانه نو ساز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیرنگ ساز
تصویر نیرنگ ساز
ساحر جادوگر، حقه باز مشعبد، مکار حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
پلی که از گذاردن سنگ در رودخانه درست شود
فرهنگ گویش مازندرانی
سازگار
فرهنگ گویش مازندرانی
رقص نگار، رقصنده
دیکشنری اردو به فارسی