کسی که اتومبیل، صنایع چوبی و امثال آن را رنگ می کند کنایه از حیله گر، مکار، نیرنگ ساز، فریب دهنده، برای مثال نگه کرد گرسیوز رنگ کار / ز گفت سیاوخش با شهریار (فردوسی۲ - ۶۷۱)
کسی که اتومبیل، صنایع چوبی و امثال آن را رنگ می کند کنایه از حیله گر، مکار، نیرنگ ساز، فریب دهنده، برای مِثال نگه کرد گرسیوز رنگ کار / ز گفت سیاوخش با شهریار (فردوسی۲ - ۶۷۱)
رزم افکن. رزم یوز. رزم دیده. رزم خواه. کنایه از جنگی و مبارز. (آنندراج). جنگی. جنگ جو. (لغت ولف) سازکننده جنگ. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). آماده کننده مقدمات حرب: ایا خورشید سالاران گیتی سوار رزم ساز و گرد نستوه. رودکی. عمود گران برکشیدند باز دو شیر سرافراز و دو رزم ساز. فردوسی. دو شاه و دو لشکر چنان رزم ساز به لشکرگه خویش رفتند باز. فردوسی. پیاده شوم پیش او رزم ساز تو شاهی جهاندار و گردن فراز. فردوسی. سواران و گرسیوز رزم ساز برفتند با نیزه های دراز. فردوسی. همه برج آن قلعه بالا و زیر پر از گونه گون رزم ساز دلیر. اسدی. فکندند از ایشان بسی رزم ساز چو خورشید شد زرد گشتند باز. اسدی. سپهدار جنگاور رزم ساز فرستادش از پیش مهراج باز. اسدی. دگر رزم سازی برون شد چو شیر بگردید زر داده گردش دلیر. اسدی. ز پیشین گهان تا نمازی دگر به میدان نشد رزم سازی دگر. نظامی. دگر هیچکس را نیامد نیاز که با آن زبانی شود رزم ساز. نظامی. نشد پیش او هیچکس رزم ساز. نظامی
رزم افکن. رزم یوز. رزم دیده. رزم خواه. کنایه از جنگی و مبارز. (آنندراج). جنگی. جنگ جو. (لغت ولف) سازکننده جنگ. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). آماده کننده مقدمات حرب: ایا خورشید سالاران گیتی سوار رزم ساز و گرد نستوه. رودکی. عمود گران برکشیدند باز دو شیر سرافراز و دو رزم ساز. فردوسی. دو شاه و دو لشکر چنان رزم ساز به لشکرگه خویش رفتند باز. فردوسی. پیاده شوم پیش او رزم ساز تو شاهی جهاندار و گردن فراز. فردوسی. سواران و گرسیوز رزم ساز برفتند با نیزه های دراز. فردوسی. همه برج آن قلعه بالا و زیر پر از گونه گون رزم ساز دلیر. اسدی. فکندند از ایشان بسی رزم ساز چو خورشید شد زرد گشتند باز. اسدی. سپهدار جنگاور رزم ساز فرستادش از پیش مهراج باز. اسدی. دگر رزم سازی برون شد چو شیر بگردید زر داده گردش دلیر. اسدی. ز پیشین گهان تا نمازی دگر به میدان نشد رزم سازی دگر. نظامی. دگر هیچکس را نیامد نیاز که با آن زبانی شود رزم ساز. نظامی. نشد پیش او هیچکس رزم ساز. نظامی
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
چنگ زن. چنگ نواز. چنگ سرای: پیشت بپای صد صنم چنگساز باد دشمنت سال و ماه بگرم و گداز باد. منوچهری. پس از سر یکی بزم کردند باز ببازی گری می ده و چنگساز. اسدی. کنیزی بدم چنگساز از چگل فزاینده مهر و رباینده دل. اسدی (گرشاسبنامه ص 299)
چنگ زن. چنگ نواز. چنگ سرای: پیشت بپای صد صنم چنگساز باد دشمنت سال و ماه بگرم و گداز باد. منوچهری. پس از سر یکی بزم کردند باز ببازی گری می ده و چنگساز. اسدی. کنیزی بدم چنگساز از چگل فزاینده مهر و رباینده دل. اسدی (گرشاسبنامه ص 299)
افسونگر. (آنندراج). ساحر، حیله گر. مکار. محتال. محیل: چنین گفت ابلیس نیرنگ ساز که جاوید زی شاد و گردن فراز. فردوسی. هم از جنگ و پیکار با خوشنواز ز رای چنان مرد نیرنگ ساز. فردوسی. جهان دام داری است نیرنگ ساز هوای دلش چینه و دام آز. اسدی. کسی کو به دنبال نیرنگ ساز شتابید از راه خود ماند باز. ؟ ، شعبده باز. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شعبده گر: مشعبد شد این خاک نیرنگ ساز که هم مهره دزد است و هم مهره باز. نظامی. بفرمود قیصر به نیرنگ ساز که پیش آرد اندیشه های دراز. نظامی. ، چاره گر. مدبر: به جای آر صد مرد نیرنگ ساز بکن چاه وبر باد مگشای راز. نظامی
افسونگر. (آنندراج). ساحر، حیله گر. مکار. محتال. محیل: چنین گفت ابلیس نیرنگ ساز که جاوید زی شاد و گردن فراز. فردوسی. هم از جنگ و پیکار با خوشنواز ز رای چنان مرد نیرنگ ساز. فردوسی. جهان دام داری است نیرنگ ساز هوای دلش چینه و دام آز. اسدی. کسی کو به دنبال نیرنگ ساز شتابید از راه خود ماند باز. ؟ ، شعبده باز. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شعبده گر: مشعبد شد این خاک نیرنگ ساز که هم مهره دزد است و هم مهره باز. نظامی. بفرمود قیصر به نیرنگ ساز که پیش آرد اندیشه های دراز. نظامی. ، چاره گر. مدبر: به جای آر صد مرد نیرنگ ساز بکن چاه وبر باد مگشای راز. نظامی